ایران من

اجتماعی و بحث روز

ایران من

اجتماعی و بحث روز

نمی دونم دلتنگم یا افسرده

گاهی اوقات چنان دلگیرم که با تمام وجود دلم میخواد هم آغوش مرگ بشم دلم میخواد لبهام رو ببوسه و کار رو تموم کنه .

این دلگیری و افسردگی شاید از تو ناشی میشه چرا همگی یه دفعه با هم ظهور میکنین و بعد بلافاصله ناپدید میشین ؟

حتی نمیگین چرا میرین؟

دلم میخواد سرتون داد بزنم و تمام تحقیری که تو اون لحظه شدم رو تو صورتت بکوبم ولی انگار نه انگار .

ترک کردن بدون دلیل ؟ هنوزم معتقدم که بهرام بهتر از همه بوده چون اگه خاسته بره دلیل داشت و بدون دلیل رابطه رو ترک نکرده حتی اگه اون رابطه یه چت ساده نتی بود.اینو اینجا مینویسم چون میدونم شما هیچکدوم اینجا نمیاین.برام مهم بود که وقتی دیشب جواب ندادی حداقل یه اس ام اس بزنی و بگی چرا این همه سنگ شدی؟؟

ولی این کار نشد و من بیشتر عذاب کشیدم و به خودم فحش دادم چرا بهت پی ام دادم.

تا آخرین لحظه با تو و اون درگیر بودم ولی فقط اینبار به خودم فحش دادم میدونم که نمی خوای با کسی باشم ولی چرا؟

مگه میشه آدم باشی ولی دلت یه ارتباط نخواد.

چرا همیشه من انفجاری شروع میکنم و شما هم وبعد ناگهانی همه چی فروکش میکنه.

دلم میخواست بهت تلفن میکردم و میگفتم چقدر این چند روزه اذیت شدم ولی تو هیچ علاقه ای به شنیدن نداری و نگو نه عسلم اینجوری نیست.

که خوب میدونم عسلم فقط یه لفظه و من نیستم ومیدونم سر نزدنت بهم و تلفن نکردنت و حتی جواب اس ام اس ندادانت همه دال بر این موضوعه که دوستی ۳روزه ما با دوتا تلفن تموم شد.

متاسفم از اینکه فکر کردم تو مستونی دوست خوبی باشی همونی که اگه بهش تلفن کنم فکر نکنم الان چی تو دلش میگذره.

دیشب بازم گریه کردم!

دیشبم با گریه رفتم توی تختم .اینقدر ازش کفری شده بودم که فقط جیغ و ویغ میکردم و اصلا به حرفاش گوش نمیکردم سرم کرده بودم زیر پتو و هق هق گریه دیدم هیچی نمیگه فکر کردم رفته برا همین آروم سرم رو از زیر پتو درآوردم ولی با تعجب دیدم هنوز هومنجا وایساده و داره نگام میکنه خواستم بازم سرش داد بکشم ولی گریه امون نداد و اشکام اجازه فریاد ندادن آروم اومد کنارم حالا گرماش رو حس میکردم آروم تختم رو پر کرد و گفت چرا اینقدر عصبانی هستی چرا به حرفام گوش نمیدی ؟؟ چرا فقط گریه میکنی ؟حالا آروم تر شدم میگم چرا گذاشتی هرچی خواستن پشت سرم بگن چرا ازم دفاع نکردی میگم دیگه دوستت ندارم ,حالا حالتش عوض میشه از رو تخت بلند میشه ,میگم چرا؟؟ چون همش کرنش تو رو بجا میارن؟چون همش جلوت خم و راست میشن؟ آره دیگه هرچی باشه اونو تو رو خداوندگار میدونن مگه نه؟ و.....بازم روی تخته حالا با تمام وجود حسش میکنن آروم گونه ام رو میبوسه و میگه متاسفم دخترکوچولو.لجم میگیره میگم من بزرگ شدم ولی شماها همه میخواین بگین من بچه ام ؟آروم روی موهای بهم ریخته ام دست میکشه و بازم میبوستم و نازم میکنه حالا کم کم داره کارش تاثیر میکنه و خوابم میبره ولی حتی توی خوابم حسش میکنم میدونم وقتی بخوابم از پیشم نمیره و میمونه .میدونم دو سه شبه الکی سر هرچی بهش گیر دادم و باهاش دعوا کردم ولی اون متواضعانه آرومم کرده .صبح که از خواب پا میشم میدونم که برگشته اون بالا پیش فرشته هاش .ولی هنوز بوی خدا رو توی اتاقم حس میکنم و با عصبانیت میگم چرا بیدارم نکردی ؟ و میدونم از اون بالا به من نیگا میکنه و میگه کوچولوی ناسپاس!!!

"همیشه توی بدترین حال هم اگه هستی یادت باشه که من هستم یادت باشه وقتی داره فریاد میزنی من هستم و اگه چشماتو که از ترس بستی باز کنی منو روبروی خودت خواهی دید و اگر دستت رو دراز کنی من دستاهام رو به تو خواهم داد"

 

اینو خود خودش بهم گفته اگه باور نمیکنی اثبات پذیر نیست که بخوام اثباتش کنم.

من دوباره بر میگردم

من دوباره برگشتــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــم.

متاسفم که رفتم یه جای دیگه و به تو سر نزدم ولی من دوباره اومدم خوبه که آدرس اینجا رو به کسی ندادم .اینجا ناشناسم ناشناس بودن برا خیلی مهمه عزیزم.مرسی از اینکه دوبراه میذاری اینجا اطراق کنم.